Monday, January 23, 2006
می خواستم بيام کلی غر بزنم، اخه هم وب لاگم زيادی + شده بود!!!!!! هم اعصاب بد فرم قاط بود از جهات مختلفه،
به سکوت و ارامش و آتش پناه برديم، همه غر هايی را که می خواستم اين ۲ روزه بزنم رو هم با خودم حسابی مرور و کند و کاوش کرديم، که بزنيم يا نزنيم، يا به کسی ربط داره و اصلا چرا ملت بخوان غر های مارو گوش کنند، و غر ها رو جوری بزنيم که جنبه روشنفکری داشته باشه يا فقط به زمين و زمان بد و بيراه بديم، کسی هم نفهمه که چی شد و حق داريم يا نداريم. هر چند وب لاگ مال خودمه و اگه کسی هم دوست نداره لازم نيست که بياد تو ( عين اکثر کسايی که ادم دوست داره وب لاگ ادم رو بخونند و نمی خونند .... ) ....
any ways
از بس غر های مختلفه که سبب اعصاب خورد شدگی بود را مرور کرديم، که حالمون جا امد و به يک سری نتايج رسيديم، و مشکل بيان غر هامون حل شد.
اما راستتش کلا تنها چيزی که افسوس می خورم راجع به نوشته هام اينه که چرا بعضی نتيجه گيری هام و فکرهايی که به اون نتيجه گيری ها ( وصول ميشد؟؟؟؟ ) رو ننوشتم، فکرهايی که توی چنين مواقع غر زدن ها و اعصاب خورد شدن ها بهشون می رسم.
ok
شاعر ميگه حالا که اين جور شد بذار لاقل به صورت
(point form)
بنویسم
(!!!!! جدی فارسيمو! شده عين انگليسيم! اما خب خوشبختانه فارسیم بی لهجست!
[شاعر میگه نه جون من بیا لهجه هم داشته باش])
۱-
اقا چه معنی داره
some guys, hit on girls who are 10 years younger than them. whats the heck man? I hate it. maybe I'm jelous!
hitting on some one 10 years and more younger is that just sextual or wat?
( this is not the part that makes me angry i just hate the concept)
u know wat 10 years later i gone hit on some one who is 15 years younger than me. hooooooooooooom
I don't do it now, cuz some how right now ( ba bachehaye az khodam koochiktar hal nemikonam) regardless of thier gender, however i had couple of guy firends who were younger than me and hey were mature, and i learn stuff from there, but i dont' usually feel comfortable (or may be I don't want to feel comfortable) with younger kids. till now the only time being older was a + thing, that when u want to suppress ur power over some one. and show him/her "who is the boss."
I remember when i was in middle school i had a firend name was MN. ( har vaght MN ro mydidam megoftam baba salamet koo? oonam hey megoft: to koochiktari to bayad salam koni, manam koli az in "haghighat" ke koochiktaram va bayad aval salam konam hers mekhordam! )[oon moghe khili ba adab boodam engara!!!! ama hanoozam rooy inke nafare moghabelam aval behem salam kone hasasam- bekhosoos ke be yeki salam mekoni, va taraf inghadr lotf nemikone ke javab salam bede va faghat ye labkhand mezane rad meshe]
2-
دلم می خواست اگه بناست جای فرد ديگه ای (در قرن ۲۰ بودم ) سهراب می شدم. اين جوری هم نيست که "بيگ تايم" سهراب شناس باشم، اما با يکی ، دو تا شعريش رو که فهميدم، خيلی ارادت دارم. " ساده باشيم چه در زير درخت، چه در باجه بانک" نمی دونم چهقدر خودش به اين حرف اعتقاد داشته و عمل مي کرده. اما بهش مياد که عمل می کرده . دلم می خواست مثل سهراب می رفتم مسافرت، هند، بی شيله پيله، تابو ها رو می شکوندم و باز مثل اب روان و برگ درخت بودم و بی خيال قيل و قال قطارهايی که خالی بودند و چه سنگين می رفتند.
می دونی خيلی که هم جر بزه داشته باشی تابو شکنی کنی هم اب روان باشی.
می دونی متنفرم از
naives
بودن و توی
closet
بودن، اما دوست دارم دنيا رو قشنگ ببنيم و ساده،
دلم می خواست بدونم سهراب به نظر
naives
می رسيد ساده باشيم چه در زير درخت، چه در باجه بانک؟ يا چون دکتر نبود؟ و درامد بالا نداشت ادم خوبی نبود؟ و کسی تحويلش نمی گرفت؟ يا چون معطقد بود که عشق را زير باران بايد ديد؟ يا چون به عشق اصلا اعتقاد داشت؟ هميشه برام سوال بوده چرا سهراب زن نگرفته بوده ؟ البته تا جايی که به من گفته بوده زن نداشته ) راستی سهراب هم با شغلش حال نمی کرده
:
" قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما، تا به اواز قناری که در ان زندانيست دل
تنهاييتان باز شود،
آری اری
خوب می دانم، حوض نقاشی من بی ماهی ست"
( با اندکی تصرف !!!!!!!!)
می دونی متنفرم از
naives
بودن و توی
closet
بودن، اما دوست دارم دنيا رو قشنگ ببنيم و ساده،
متنفرم از
scam
کردن، فکر نمی کنم هيچ وقت
bussiness man
خوبی بشم،
and i don't care،
ترجيح می دم اگه يه چيزي، يه جايی به ضرر کسی تمام ميشه به خصوص توی بلند مدت بهش بگم، تا اينکه اون پول بره توی جيبم.
( نمی دونم شايد
bussiness
هم باشه که توش
scam
نباشه ،
bussiness
که اول لازم نباشه توی مخاطبت احساس نیاز القا کنی بعد کالات رو قالب کنی)
حال و حوصله مردمی هم که اين پشت سر اون می چه و بعد اون پشت سر اين ميگه، و همه با هم مشکل دارند رو هم ندارم، کسايی که ۶ ساعت نطق می کنند که فلانی بده ، و فلانی رفتارش غير قابل توجيه و بعد می بينی که دقيقا خودشون چنان بر خوردی را دارند رو هم اصلا ندارم. حال و حوصله ادمهایی که دوست جون جونین و بعد طاقت دیدن هم رو ندارند رو هم ندارم
(شاعر میگه من که دارم همه چیز رو میگم، بی خیال این ها رو هم میگم، چشممون رو می بندیم، دهن همایونی رو باز!) از بچه های شریف و علامه حلی که فکر میکنن خیلی پخین رو نمی خوام تحمل کنم، بچه خردادی ها هم که احساسات و طرز فکرشون در حال نوسان هر لحظه رو هم. حال ادمهایی رو هم که باید براشون کلاس بذاری تا قدرت رو بدونند و خودشون این قدر شعورشون نمیرسه که ببینند چه گوهری جلوشونه ( خودم کف کردم با این همه تحویل) رو هم ندارم. دوست ندارم خودم رو همش ثابت کنم به ملت. کسایی که درک نمی کنند فرقهایی رو بذار نکنند. ( هر چند شدیدا معتقدم ملت اصولا خودشون مغزشون رو بکار نمی اندازند، و ترجیح میدند کسی زبونا بهشون بگه چی کار کنند چی کار نکنند تا اینکه خودشون فکر کنند)
[هر چند ممکنه که به ضرر خودم تموم شه یه دوستی خوب را از دست بدم، چون خودم را تحویل نمیگیرم، یا حرف خاصی رو توی دهن ملت نمی ذارم. فکر نمی کنم سهراب هم از خودش تعریف کنه، هر چند حافظ می کرد، فرهمند هم که "اند" مدیتیشن هست، معتقد ادم باید تعریف کنه- اینم از اون طرز فکر هاست که امکانش هست تا ۱۰-۱۵ سال اینده - توش تجدید نظر کنم
- اگه دیدم دید الانم راهبرد نداره]
وقتی اين جور رفتارها
و scam
کردن ها جلو م زياد ميشه، دوست دارم يه کاری رو داشته باشم که با مردم سرو کار نداشته باشم، دنيای خودم رو دور خودم داشته باشم با ارزشهایی که از ديد ديگران
" wouldn't make sence in 20Th centry"
( چو ن به اين نتيجه رسيدم که هر کسی توی دنيايی زندگی ميکنه که خودش دور خودش ساخته، و اين دنيا با دنيای واقعی خيلی تفاوت داره. دنیای منم میشه یه دنیا که همه ارزش هاش قابل درک برای خودم، چون حیطه ادم هایی که باهآشون سر کله خواهم زد انگشت شمار خواهد بود، یا فقط خودم خواهد بود و یک سری دستگاه)
بعد اونجا حس مردم دوستيم گل می کنه، و فکر می کنم اومديم و ۲۰ تا
paper publish
کردیم که فلان ماده در فلان دما خاصیتش فرق میکنه، اون وقت این چه دردی رو از روی دوش کدوم بنده خدایی بر میداره، و وقتی يه سری ادم دارند از گشنگی و بيماری و جنگ ميميرند، حالا
who cares
که کلی پول پای دستگاه و مواد اوليه بدن که بنده خوصيصات ماده رو اندازه بگيرم. اصلا جريان يه جورايی
unfair
می شه.
ok:
خب حالا يکی بگه بيا يه چيزی تو مايه
health-care
و از اين چرت و پرت ها بخون
که مسئله اش ميشه اينکه: من و زيست؟!!!!! "من ۱۰۰ بار توبه کردم اين کار کی کنم؟" حالا با اون هم کنار بيايم احتمال پذيرش مون اندر چنان دانشگاههايی در ولاد خارجه (خارج از جايی که هستيم) خودمون دانيم چنده و خدامون، هر چند کلا بچه خوش شانسيم، ( بزنين به تخته لطفا) اما خوب يک
چيزی اختراع شده به نام سنگ پا قزوين.
3- the other point was we went to the party and i thought the place is a student house, but the guy who owen the place was jsut 2 years older than me, and the place was amazingly beautiful. and u couldn't believe that two single guy is living there, and the point was we actually bought the place. " in pool bad chiziee" regardless how much u want to ignore it, it just imposibble. and is kinda hard to accept that how ppl can afford these things with this young age. while some others are still in school or trying to get a job that pays more than min wage.
راستش رو بخواین باقیه
point form
هام یادم نمیاد
! :)
حالا چون بچه خوبی بودین اینا رو خوندین ( به احتمال قوی هم نخوندیدن اومدین ببینی اخر داستان چی میشه، بعد وسطش رو بخونین!) براتون یه جوک میگم.
یه بابایی بوده ،ملقب بوده به آتش. این آتش با این بچه شریفی ها می گرده، بعد جو گیر
میشه خونه اش را آتش می زنه
حالا برین داستان را بخونین پیدا کنید رابطه شریفی ها با جو گیری! اگه تا حالا نمی دونید!
شاعر میگه : به این میگن جوک با اعمال شاقه
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
Comments-[ comments.]
به سکوت و ارامش و آتش پناه برديم، همه غر هايی را که می خواستم اين ۲ روزه بزنم رو هم با خودم حسابی مرور و کند و کاوش کرديم، که بزنيم يا نزنيم، يا به کسی ربط داره و اصلا چرا ملت بخوان غر های مارو گوش کنند، و غر ها رو جوری بزنيم که جنبه روشنفکری داشته باشه يا فقط به زمين و زمان بد و بيراه بديم، کسی هم نفهمه که چی شد و حق داريم يا نداريم. هر چند وب لاگ مال خودمه و اگه کسی هم دوست نداره لازم نيست که بياد تو ( عين اکثر کسايی که ادم دوست داره وب لاگ ادم رو بخونند و نمی خونند .... ) ....
any ways
از بس غر های مختلفه که سبب اعصاب خورد شدگی بود را مرور کرديم، که حالمون جا امد و به يک سری نتايج رسيديم، و مشکل بيان غر هامون حل شد.
اما راستتش کلا تنها چيزی که افسوس می خورم راجع به نوشته هام اينه که چرا بعضی نتيجه گيری هام و فکرهايی که به اون نتيجه گيری ها ( وصول ميشد؟؟؟؟ ) رو ننوشتم، فکرهايی که توی چنين مواقع غر زدن ها و اعصاب خورد شدن ها بهشون می رسم.
ok
شاعر ميگه حالا که اين جور شد بذار لاقل به صورت
(point form)
بنویسم
(!!!!! جدی فارسيمو! شده عين انگليسيم! اما خب خوشبختانه فارسیم بی لهجست!
[شاعر میگه نه جون من بیا لهجه هم داشته باش])
۱-
اقا چه معنی داره
some guys, hit on girls who are 10 years younger than them. whats the heck man? I hate it. maybe I'm jelous!
hitting on some one 10 years and more younger is that just sextual or wat?
( this is not the part that makes me angry i just hate the concept)
u know wat 10 years later i gone hit on some one who is 15 years younger than me. hooooooooooooom
I don't do it now, cuz some how right now ( ba bachehaye az khodam koochiktar hal nemikonam) regardless of thier gender, however i had couple of guy firends who were younger than me and hey were mature, and i learn stuff from there, but i dont' usually feel comfortable (or may be I don't want to feel comfortable) with younger kids. till now the only time being older was a + thing, that when u want to suppress ur power over some one. and show him/her "who is the boss."
I remember when i was in middle school i had a firend name was MN. ( har vaght MN ro mydidam megoftam baba salamet koo? oonam hey megoft: to koochiktari to bayad salam koni, manam koli az in "haghighat" ke koochiktaram va bayad aval salam konam hers mekhordam! )[oon moghe khili ba adab boodam engara!!!! ama hanoozam rooy inke nafare moghabelam aval behem salam kone hasasam- bekhosoos ke be yeki salam mekoni, va taraf inghadr lotf nemikone ke javab salam bede va faghat ye labkhand mezane rad meshe]
2-
دلم می خواست اگه بناست جای فرد ديگه ای (در قرن ۲۰ بودم ) سهراب می شدم. اين جوری هم نيست که "بيگ تايم" سهراب شناس باشم، اما با يکی ، دو تا شعريش رو که فهميدم، خيلی ارادت دارم. " ساده باشيم چه در زير درخت، چه در باجه بانک" نمی دونم چهقدر خودش به اين حرف اعتقاد داشته و عمل مي کرده. اما بهش مياد که عمل می کرده . دلم می خواست مثل سهراب می رفتم مسافرت، هند، بی شيله پيله، تابو ها رو می شکوندم و باز مثل اب روان و برگ درخت بودم و بی خيال قيل و قال قطارهايی که خالی بودند و چه سنگين می رفتند.
می دونی خيلی که هم جر بزه داشته باشی تابو شکنی کنی هم اب روان باشی.
می دونی متنفرم از
naives
بودن و توی
closet
بودن، اما دوست دارم دنيا رو قشنگ ببنيم و ساده،
دلم می خواست بدونم سهراب به نظر
naives
می رسيد ساده باشيم چه در زير درخت، چه در باجه بانک؟ يا چون دکتر نبود؟ و درامد بالا نداشت ادم خوبی نبود؟ و کسی تحويلش نمی گرفت؟ يا چون معطقد بود که عشق را زير باران بايد ديد؟ يا چون به عشق اصلا اعتقاد داشت؟ هميشه برام سوال بوده چرا سهراب زن نگرفته بوده ؟ البته تا جايی که به من گفته بوده زن نداشته ) راستی سهراب هم با شغلش حال نمی کرده
:
" قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما، تا به اواز قناری که در ان زندانيست دل
تنهاييتان باز شود،
آری اری
خوب می دانم، حوض نقاشی من بی ماهی ست"
( با اندکی تصرف !!!!!!!!)
می دونی متنفرم از
naives
بودن و توی
closet
بودن، اما دوست دارم دنيا رو قشنگ ببنيم و ساده،
متنفرم از
scam
کردن، فکر نمی کنم هيچ وقت
bussiness man
خوبی بشم،
and i don't care،
ترجيح می دم اگه يه چيزي، يه جايی به ضرر کسی تمام ميشه به خصوص توی بلند مدت بهش بگم، تا اينکه اون پول بره توی جيبم.
( نمی دونم شايد
bussiness
هم باشه که توش
scam
نباشه ،
bussiness
که اول لازم نباشه توی مخاطبت احساس نیاز القا کنی بعد کالات رو قالب کنی)
حال و حوصله مردمی هم که اين پشت سر اون می چه و بعد اون پشت سر اين ميگه، و همه با هم مشکل دارند رو هم ندارم، کسايی که ۶ ساعت نطق می کنند که فلانی بده ، و فلانی رفتارش غير قابل توجيه و بعد می بينی که دقيقا خودشون چنان بر خوردی را دارند رو هم اصلا ندارم. حال و حوصله ادمهایی که دوست جون جونین و بعد طاقت دیدن هم رو ندارند رو هم ندارم
(شاعر میگه من که دارم همه چیز رو میگم، بی خیال این ها رو هم میگم، چشممون رو می بندیم، دهن همایونی رو باز!) از بچه های شریف و علامه حلی که فکر میکنن خیلی پخین رو نمی خوام تحمل کنم، بچه خردادی ها هم که احساسات و طرز فکرشون در حال نوسان هر لحظه رو هم. حال ادمهایی رو هم که باید براشون کلاس بذاری تا قدرت رو بدونند و خودشون این قدر شعورشون نمیرسه که ببینند چه گوهری جلوشونه ( خودم کف کردم با این همه تحویل) رو هم ندارم. دوست ندارم خودم رو همش ثابت کنم به ملت. کسایی که درک نمی کنند فرقهایی رو بذار نکنند. ( هر چند شدیدا معتقدم ملت اصولا خودشون مغزشون رو بکار نمی اندازند، و ترجیح میدند کسی زبونا بهشون بگه چی کار کنند چی کار نکنند تا اینکه خودشون فکر کنند)
[هر چند ممکنه که به ضرر خودم تموم شه یه دوستی خوب را از دست بدم، چون خودم را تحویل نمیگیرم، یا حرف خاصی رو توی دهن ملت نمی ذارم. فکر نمی کنم سهراب هم از خودش تعریف کنه، هر چند حافظ می کرد، فرهمند هم که "اند" مدیتیشن هست، معتقد ادم باید تعریف کنه- اینم از اون طرز فکر هاست که امکانش هست تا ۱۰-۱۵ سال اینده - توش تجدید نظر کنم
- اگه دیدم دید الانم راهبرد نداره]
وقتی اين جور رفتارها
و scam
کردن ها جلو م زياد ميشه، دوست دارم يه کاری رو داشته باشم که با مردم سرو کار نداشته باشم، دنيای خودم رو دور خودم داشته باشم با ارزشهایی که از ديد ديگران
" wouldn't make sence in 20Th centry"
( چو ن به اين نتيجه رسيدم که هر کسی توی دنيايی زندگی ميکنه که خودش دور خودش ساخته، و اين دنيا با دنيای واقعی خيلی تفاوت داره. دنیای منم میشه یه دنیا که همه ارزش هاش قابل درک برای خودم، چون حیطه ادم هایی که باهآشون سر کله خواهم زد انگشت شمار خواهد بود، یا فقط خودم خواهد بود و یک سری دستگاه)
بعد اونجا حس مردم دوستيم گل می کنه، و فکر می کنم اومديم و ۲۰ تا
paper publish
کردیم که فلان ماده در فلان دما خاصیتش فرق میکنه، اون وقت این چه دردی رو از روی دوش کدوم بنده خدایی بر میداره، و وقتی يه سری ادم دارند از گشنگی و بيماری و جنگ ميميرند، حالا
who cares
که کلی پول پای دستگاه و مواد اوليه بدن که بنده خوصيصات ماده رو اندازه بگيرم. اصلا جريان يه جورايی
unfair
می شه.
ok:
خب حالا يکی بگه بيا يه چيزی تو مايه
health-care
و از اين چرت و پرت ها بخون
که مسئله اش ميشه اينکه: من و زيست؟!!!!! "من ۱۰۰ بار توبه کردم اين کار کی کنم؟" حالا با اون هم کنار بيايم احتمال پذيرش مون اندر چنان دانشگاههايی در ولاد خارجه (خارج از جايی که هستيم) خودمون دانيم چنده و خدامون، هر چند کلا بچه خوش شانسيم، ( بزنين به تخته لطفا) اما خوب يک
چيزی اختراع شده به نام سنگ پا قزوين.
3- the other point was we went to the party and i thought the place is a student house, but the guy who owen the place was jsut 2 years older than me, and the place was amazingly beautiful. and u couldn't believe that two single guy is living there, and the point was we actually bought the place. " in pool bad chiziee" regardless how much u want to ignore it, it just imposibble. and is kinda hard to accept that how ppl can afford these things with this young age. while some others are still in school or trying to get a job that pays more than min wage.
راستش رو بخواین باقیه
point form
هام یادم نمیاد
! :)
حالا چون بچه خوبی بودین اینا رو خوندین ( به احتمال قوی هم نخوندیدن اومدین ببینی اخر داستان چی میشه، بعد وسطش رو بخونین!) براتون یه جوک میگم.
یه بابایی بوده ،ملقب بوده به آتش. این آتش با این بچه شریفی ها می گرده، بعد جو گیر
میشه خونه اش را آتش می زنه
حالا برین داستان را بخونین پیدا کنید رابطه شریفی ها با جو گیری! اگه تا حالا نمی دونید!
شاعر میگه : به این میگن جوک با اعمال شاقه
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
Comments:
Post a Comment
- 02/2003
- 03/2003
- 04/2003
- 05/2003
- 06/2003
- 07/2003
- 08/2003
- 09/2003
- 10/2003
- 11/2003
- 12/2003
- 01/2004
- 02/2004
- 03/2004
- 04/2004
- 05/2004
- 06/2004
- 07/2004
- 08/2004
- 09/2004
- 10/2004
- 11/2004
- 12/2004
- 01/2005
- 02/2005
- 03/2005
- 04/2005
- 05/2005
- 06/2005
- 07/2005
- 08/2005
- 09/2005
- 10/2005
- 11/2005
- 12/2005
- 01/2006
- 02/2006
- 03/2006
- 04/2006
- 05/2006
- 06/2006
- 07/2006
- 08/2006
- 09/2006
- 10/2006
- 11/2006
- 01/2007
- 02/2007
- 04/2007
- 05/2007
- 06/2007
- 07/2007
- 08/2007
- 11/2007
- 01/2008
- 02/2008
- 03/2008
- 04/2008
- 05/2008
- 01/2009
- 03/2009
- 04/2009
- 05/2009
- 06/2009
- 07/2009
- 08/2009
- 09/2009
- 11/2009
- 02/2010
- 03/2010
- 08/2010
- 11/2010
- 01/2011
- 03/2011
- 04/2011
- 06/2011
- 11/2011
- 10/2012
- 02/2013